تو که بودی
هیچ گاه به غروب نمی اندیشیدم، وهر غروب برایم طلوع فردایی همراه با تو بود،
حالا که رفتی
غروبها چقدر برایم دلگیر شده
و هر غروب برایم، آغاز فردایی بدون دستان توست!!

 




بگو
تنوره های کدامین آتش
هُرم تنت را در یادم زنده می کند؟
رقص شعله های کدامین شمع
طنازی اندامت را در ذهنم جاودان می کند؟
عذاب کدامین جهنم
گناه دوست داشتنت را دوباره شیرین می کند؟
بگو.......

دلم می خواست می مردم ....
اون لحظه ای که فهمیدم
من یک دنیا حس بودم
اما تو ٬
سخت در اشتباه بودی!
دلم می خواست می مردم ...
اون لحظه ای که فهمیدم ٬
از کدامین دریچه مرا می نگری!!
دلم می خواست می مردم ...
اون لحظه ای که فهمیدم

برای همیشه برایت مرده ام!!!