چه لطیف است حس آغاز دوباره
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز آغاز تنفس..
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز
روز میلاد...
روز من!!
روزی که من.... آغاز شدم!!



یادته
سوار قایق شدیم
قایقی که سوراخ شد 
وسط دریا
ترسیدی غرق بشیم
و من همه آبها رو خوردم
دریا خشک شد
ماهی ها مردند
و تو
زنده ماندی
!!!

 



شب است و ماه می رقصد
ستاره نقره می پاشد ، و شبنم هم ز لبهای هوس آلود زنبق بوسه می گیرد
و ما چون جغد می نالیم: خداوندا...
خداوندا، تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو گفتی که نامردان بهشت جاویدت را نخواهند دید
تو خود گفتی زنا زشت است
نگفتی هان!
ولی روزی تو در بستر یک رود با مریم عذرا زنا کردی!
تفو بر خشم و بر قولت اگر مردانگی این است!!
به نامردی قسم اکر دستم به قرآنت بیالایم....